داستان های کوتاه و عاشقونه
 
باحال کده
چهار شنبه 8 بهمن 1390برچسب:, :: 13:44 ::  نويسنده : ساحل

 

 

پس از کلی دردسر با پسر مورد علاقه ام ازدواج کردم 

ما همدیگرو به حد مرگ دوست داشتیم 

سالای اول زندگیمون خیلی خوب بوداما چند سال که گذشت کمبود بچه رو به 

وضوح حس می کردیم

می دونستیم بچه دار نمی شیمولی نمی دونستیم که مشکل از کدوم یکی از 

ماستاولاش نمی خواستیم بدونیمبا خودمون می گفتیمعشقمون واسه یه 

زندگی رویایی کافیهبچه می خوایم چیکار؟در واقع خودمونو گول می زدیم

هم من هم اونهر دومون عاشق بچه بودیم 

تا اینکه یه روز

علی نشست رو به رومو

گفتاگه مشکل از من باشه تو چی کار می کنی؟فکر نکردم تا شک کنه که

دوسش ندارمخیلی سریع بهش گفتممن حاضرم به خاطر

 

تو رو همه چی خط سیاه بکشمعلی که انگار خیالش راحت شده بود یه نفس  

راحت کشید و از سر میز بلند شد و راه افتاد

گفتم:تو چی؟گفت:من؟ 

گفتم:آرهاگه مشکل از من باشهتو چی کار می کنی؟

برگشتزل زد به چشامگفت:تو به عشق من شک داری؟فرصت جواب ندادو

گفت:من وجود تو رو با هیچی عوض نمی کنم 

با لبخندی که رو صورتم نمایان شد خیالش راحت شد که من مطمئن شدم اون 

هنوزم منو دوس داره

گفتم:پس فردا می ریم آزمایشگاه

گفت:موافقمفردا می ریم

و رفتیمنمی دونم چرا اما دلم مث سیر و سرکه می جوشیداگه واقعا عیب از من 

بود چی؟سر 

خودمو با کار گرم کردم تا دیگه فرصت 

فکر کردن به این حرفارو به خودم ندم 

طبق قرارمون صبح رفتیم آزمایشگاههم من هم اونهر دو آزمایش دادیمبهمون 

گفتن جواب تا یک هفته دیگه حاضره 

یه هفته واسمون قد صد سال طول کشیداضطرابو می شد خیلی اسون تو چهره

هردومون دیدبا 

این حال به همدیگه اطمینان می دادیم 

که جواب ازمایش واسه هیچ کدوممون مهم نیس 

بالاخره اون روز رسیدعلی مث همیشه رفت سر کار و من خودم باید جواب ازمایشو 

می گرفتمدستام مث بید می لرزیدداخل ازمایشگاه شدم 

علی که اومد خسته بوداما کنجکاوازم پرسید جوابو گرفتی؟

که منم زدم زیر گریهفهمید که مشکل از منهاما نمی دونم که تغییر چهره اش از

ناراحتی بودیا از 

خوشحالیروزا می گذشتن و علی روز به روز نسبت به من سردتر و سردتر می 

شدتا اینکه یه روز که دیگه صبرم از این رفتاراش طاق شده بودبهش 

گفتم:علیتو 

چته چرا این جوری می کنی 

اونم عقده شو خالی کرد گفت:من بچه دوس دارم مهنازمگه گناهم چیه؟من 

نمی تونم یه عمر بی بچه تو یه خونه سر کنم

دهنم خشک شده بودچشام پراشکگفتم اما تو خودت گفتی همه جوره منو 

دوس داریگفتی حاضری بخاطرم قید بچه رو بزنیپس چی شد؟ 

گفت:آره گفتماما اشتباه کردمالان می بینم نمی تونمنمی  

نخواستم بحثو ادامه بدمپی یه جای خلوت می گشتم تا یه دل سیر گریه کنمو 

اتاقو انتخاب کردم 

من و علی دیگه با هم حرفی نزدیمتا اینکه علی احضاریه اورد برام و گفت می خوام 

طلاقت بدمیا زن بگیرمنمی تونم خرج دو نفرو با هم بدمبنابراین از فردا تو واسه

خودتمنم واسه خودم 

دلم شکستنمی تونستم باور کنم کسی که یه عمر به حرفای قشنگش دل خوش 

کرده بودمحالا به همه چی پا زده 

دیگه طاقت نیاوردم لباسامو پوشیدمو ساکمم بستمبرگه جواب ازمایش هنوز توی 

جیب مانتوام بود 

درش اوردم یه نامه نوشتم و گذاشتم روش و هر دو رو کنار گلدون گذاشتماحضاریه 

رو برداشتم و از خونه زدم بیرون 

توی نامه نوشت بودم:

علی جانسلام 

امیدوارم پای حرفت واساده باشی و منو طلاق بدیچون اگه این کارو نکنی خودم 

ازت جدا می شم 

می دونی که می تونمدادگاه این حقو به من می ده که از مردی که بچه دار نمی

شه جدا شموقتی جواب ازمایشارو گرفتم و دیدم که عیب از توئهباور کن اون قدر 

برام بی  اهمیت بود که حاضر 

بودم برگه رو همون جاپاره کنم 

اما نمی دونم چرا خواستم یه بار دیگه عشقت به من ثابت شه 

توی دادگاه منتظرتمامضامهناز

 

  

 

مهناز وبهنام همدیگرو تو دانشگاه میبینن وبا هم ازدواج میکنن.بعد از سه ماه مهناز کور ولال میشه وهر روز صبح برای اینکه از بهنام بشنوه که دیگه نمی تونه ادامه بده بیدار میشه...بعد از چند روز بهنام به تحریک مادر وعمه اش به مهناز میگه که دیگه نمیتونه ادامه بده مهناز هم مخالفتی نمیکنه

سه روزبعد از دادگاه طلاق مهناز متوجه ی بهنام میشه که به درختی تکیه کرده وداره گریه میکنه همچنین عکس ازدواج خودش با مهنازهم توی دستشه مهناز به بهنام میگه فکر نکن که من از رفتنت ناراحتم پس توهم ناراحت نباش در همین حال عصا وعینک مخصوص نابیناییشو کنار میندازه ومیره 

بهنام با تعجب پیش دکتر مهناز میره و ازش جواب میخواد دکتر میگه حدود یک هفته پیش خانومتون سلامتیشون رو به دست اورده بود واز من خواستن که چیزی به شما نگم چون میخواستن روز تولدتون این قضیه رو به شما بگن 

بهنام میزنه زیر گریه...

میدونین چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

چون اون روز روز تولدش بود!!!!  

  


 

 

رنگ عشق

 

دختري بود نابينا
که از خودش تنفر داشت
که از تمام دنيا تنفر داشت
و فقط يکنفر را دوست داشت
دلداده اش را
و با او چنين گفته بود
« اگر روزي قادر به ديدن باشم
حتي اگر فقط براي يک لحظه بتوانم دنيا را ببينم
عروس **** گاه تو خواهم شد »

***
و چنين شد که آمد آن روزي
که يک نفر پيدا شد
که حاضر شود چشمهاي خودش را به دختر نابينا بدهد
و دختر آسمان را ديد و زمين را
رودخانه ها و درختها را
آدميان و پرنده ها را
و نفرت از روانش رخت بر بست

***
دلداده به ديدنش آمد
و ياد آورد وعده ديرينش شد :
« بيا و با من عروسي کن
ببين که سالهاي سال منتظرت مانده ام »

***
دختر برخود بلرزيد
و به زمزمه با خود گفت :
« اين چه بخت شومي است که مرا رها نمي کند ؟ »
دلداده اش هم نابينا بود
و دختر قاطعانه جواب داد:
قادر به همسري با او نيست

***
دلداده رو به ديگر سو کرد
که دختر اشکهايش را نبيند
و در حالي که از او دور مي شد گفت
«
پس به من قول بده که مواظب چشمانم باشي »

 

divider animations

 

پسری یه دختری رو خیلی دوست داشت که توی یه سی دی فروشی کار میکرد. اما به دخترک در مورد عشقش هیچی نگفت. هر روز به اون فروشگاه میرفت و یک سی دی می خرید فقط بخاطر صحبت کردن با اون… بعد از یک ماه پسرک مرد… وقتی دخترک به خونه اون رفت و ازش خبر گرفت مادرپسرک گفت که او مرده و اون رو به اتاق پسر برد… دخترک دید که تمامی سی دی ها باز نشده… دخترک گریه کرد و گریه کرد تا مرد… میدونی چرا گریه میکرد؟ چون تمام نامه های عاشقانه اش رو توی جعبه سی دی میگذاشت و به پسرک میداد!

 

 



نظرات شما عزیزان:

shirin
ساعت22:41---17 بهمن 1391
fogh alade boooooooooooooooood


http://loxblog.com/images/smilies/smile%20(25).gif


shirin
ساعت22:41---17 بهمن 1391
fogh alade boooooooooooooooood


شمیم
ساعت20:57---29 آبان 1391
ازت ممنونم که موجبات غم و گریه ام را فراهم کردی
پاسخ:وممنون از شما دوست عزیز که با پیام خود موجبات شادی و دلگرمی ام را فراهم کردی


hamed
ساعت17:05---10 خرداد 1391
مطالبت جاله پر جان
البته بعضياش
بعضي هم خيلي زياده حوصلم سر ميره .
اگه دوس داشتي اددم كن. مرسي .بم سر بزن


هوشنگ
ساعت19:56---1 اسفند 1390
هی خیلی تاثیرگذاربودن
پاسخ:اره باهات موافقم


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





درباره وبلاگ


سلام به همه ی بربچس عزیز امیدوارم از مطالب لذت کافی رو ببرید و اما نظرم یادتون نره
آخرین مطالب
پيوندها
نويسندگان


ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 11
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 11
بازدید ماه : 215
بازدید کل : 93004
تعداد مطالب : 31
تعداد نظرات : 148
تعداد آنلاین : 1


فال حافظ


Rima tools

ریما تولز

Rima tools